Saturday, June 29, 2002

ببينم اگه يکي از خواننده هاي وبلاگتون بهتون نامه بده که من مي خوام خودم رو بکشم چه مي کنيد ؟! آيا اين حر� رو جدي مي گيريد
و يا از بغل اون ساده مي گذريد و اگه گذشتيد آيا امکان داره که روزي پشيمون بشيد.
آيا عذاب وجدان نمي گيريد که کسي رو که نمي شناسيد احتمال داره خودش رو بکشه و شما مي توانيد کاري بکنيد ولي نمي دانيد چه کار!‌
و آيا �کر نمي کنيد که مسئوليتي بزرگ بر گردن شماست. آيا سعي نمي کنيد به او اميد به زندگي دهيد !؟
شايد هم به پليس خبر مي دهيد ؟! شايد نامه را پاک مي کنيد ؟! شايد تو وبلاگتون مي نويسيد يه ديوونه اي پيدا شده مي خواد خودش رو بکشه ؟!‌
شايد هم سعي مي کنيد که از طريق email طر� رو پيدا کنيد ؟!‌ و ....
موضوع: با کسي دوست مي شين که دوستتون داره يا کسي که دوستش دارين ؟!
گ�تم که به نظر من عشق دو طر�ه کمه. حالا که عشق دو طر�ه نيست ، و يک طر�ه است شما کدوم طر�يش رو انتخاب مي کنيد.
روش اول اينه که با کسي دوست بشين که دوستش دارين. خوب اين خيلي خوبه. شما از تک تک لحظه هايي که با اون مي گذرونيد لذت مي بريد
و ديوانه وار براش همه کاري مي کنيد و خوب بديهاي اين روش هم اينه که شما همواره بايد سعي در جلب رضايتش بکنيد که دوستتون داشته باشه.
شما بديهاي او رو نمي بينيد ولي او بديهاي شما رو مي بينه پس بايد سعي کنيد که بدي نکنيد.مطمئن نيستيد که دوستتون داره پس هميشه مي ترسيد که از دست بدينش.
اگر روزي از او بي خبر باشيد هزار و يک �کر و خيلب مي کنيد در صورتيکه براي او زياد مهم نيست که شما تماس بگيريد يا نگيريد. در اينجا شما هميشه در عذاب هستيد.
بله از اينکه با کسي هستيد که عاشقشيد لذت مي بريد ولي مشکل اساسي اين است که هميشه در عذاب از دست دادن دلدار هستيد.
حال اگر شما با کسي دوست شين که دوستتون داره. همه چيز برعکس ميشه. حالا اون براي شما هر کاري مي کنه. سعي مي کنه همه چيز رو براتون �راهم کنه.
سعي مي کنه کاري کنه که شما دوستش بداريد. اگر روزي ناراحت باشيد سريعا در ر�ع علت ناراحتي شما مي کوشه و نمي گذاره ناراحت باشيد. ديگه شما نگران او نيستيد
بلکه او نگران از دست دادن شماست و ...
حالا کدومش بهتره !؟

Friday, June 28, 2002

سلام به دوستان ،
يه وبلاگ باحالي راه ا�تاده به نام ضعي�ه. حتما ديدينش اگه نديدن برين ببينين.
شيوه نگارش خيلي جالبي دارند. به ظاهر نويسنده اين وبلاگ يه آقا و خانوم هستند که ادعا مي کنند زن و شوهرند.
و جدا خوب نقش بازي مي کنند. ولي در اصل دو تا دختر که ذهن خلاق و جالبي دارند وبلاگ رو مي نويسند.
ات�اقا از بچه هاي دانشگاه ما هم هستند. واسه همين حتما وبلاگ خوبي دارند. آخه ما بچه باحاليم ديگه.
به هر حال اگه ما رو دوست دارين ، دوستاي ما رو هم دوست بدارين. و اگه وبلاگ منو مي خونين بد نيست براي يه بار هم شده وبلاگ اينا رو بخونين.

Thursday, June 27, 2002

مکان : پاساژ �رشته
زمان : پنج شنبه بعد از ظهر
خانوم : آقا اينجا هم از اون ماشين سياها مياد.
آقا : والا خانوم تا حالا تو خود پاساژ نيومدند ولي دم در اومدن.
من : آقا ماشين سياه ديگه چيه !؟!
آقا‌: نمي دوني پسر. ماشين جديد نيروانتظامي که همه رو مي گيره. دختر تنها ، پسر تنها و دختر و پسر. اصلا �رقي نمي کنه. کا�ي ازت خوششون نياد. مي گيرنت مثل ... مي زننت.
من : وا.... مگه ميشه. مملکت قانون داره.
آقا‌: برو بابا. قانون رو اينا خودشون تعري� مي کنند.
.....
موقع برگشت به خونه تو مسير ديدمشون. همون ماشينهاي سياه رو. تويوتا لندکروز که شايد هر کدوم از ما آرزوي داشتنش رو داريم. توش 4 تا کاماندو با کلاه کج مي نشينند و به هرکي دوست داشته باشند گير مي دند.
داشتم �کر مي کردم که مگه اين جونها چقدر خطرناکند که اينا با اين همه تجهيزات و تعليمات �قط براي گر�تن اونا تو خيابونها ريختند. واقعا اينها از روز 18 تير مي ترسند. آيا از دانشجو واهمه دارند. آيا مي خواهند ما از اين لباس و ماشين بترسيم که �ردا هر جا تو خيابون ديديمشون مثل بچه موشي از يه گوشه اي يواشکي بخزيم و دريم. ديگه به اون ماشينهاي سبزشون عادت کرديم. 4 شنبه سوريها بچه شيشه هاشونو خورد مي کنند. سربازها رو مي زنند. پس بايد کاري کنند جديد که باز هم جوونها بترسند و جرات نکنند به اينا بگند بالاي چشمتون ابروه.
شايدم يه سري ماشين وارد کردند نمي دونند چي کار کنند گ�تن چه کاري بهتر از ويراژ دادن تو خيابونها و گير دادن به ملت !�!!!!!!!
شما چي �کر مي کنيد.

Wednesday, June 26, 2002

وقت بحث در مورد اینکه آیا با کسی دوست میشین که دوستش دارین یا با کسی که دوستتون داره رسیده !
اول می خوام بهتون بگم که چرا من �کر می کنم که عششق دو طر�ه کمه.
((دارم عجب آهنگی رو گوش می کنم "بازیگر" سیاوش قمیشی))
ببینین من نمی دونم چرا ولی واقعا اینجوریه ! من خیلی دیدم. هر کسی رو که دیدم تقریبا یکی رو دوست داره که اون کس , یکی دیگه رو دوست داره. همیشه می گن آدم قدر چیزهایی رو که داره نمی دونه یا چه می دونم مرغ همسایه غازه. شاید به خاطر همینه که آدم قدر کسی که دوستش داره رو نمی دونه و عاشق کس دیگه ای می شه.
خوب البته این قانون طبیعیه. چون مثلا خانومها وقتی عاشق آقایی می شن روشون نمی شه برن بهش بگن بابا من دوست دارم. شاید اون آقا هم واقعا دوستشون داشته باشه ها ولی نمی رند بهش بگن. خوب اون آقا هم می ره با کس دیگه ای. بعد این خانوم می مونه تا کسی که دوستش داره بیاد. حالا خانومه هنوز عاشقه آقا اولیه است ولی با این یکی آقا دوست میشه !! (چه قدر آقا و خانوم کردم ها))
آقایون هم همینطور گاهی وقتها وقتی می �همند عاشق دختری هستند که دیگه دیر شده. یعنی دختره با کسی دیگه ای دوست شده و یا عاشقشه ! خوب این حالتها , حالتهای معمولیه.
اگه از روی آمار و احتمال هم بخواهیم بحث کنیم خیلی کم پیش میاد وقتی دو ن�ر عاشق هعم می شند تمام شرایط جوری باشه که بهم برسند. یا آقا نمیگه دوست دارم یا اگه می گه خانوم جای دیگه مشغوله و وقت شنیدن نداره. یا دختره نمیگه دوست دارم و وقتی می گه که این د�عه آقا جای دیگه مشغوله.
خوب حالا که عشق دو طر�ه کمه باید چی کار کرد. ما هم که آدمی هستیم میون این همه آدم دیگه شاید عشق دو طر�ه برامون پیش نیومد. آیا باید با کسی دوست شیم یا ازدواج کنیم که دوستش داریم یا کسی که دوسنمون داره ؟!؟!؟!
(بزودی)
امروز یه داستان رو یکی از دوستان برام �رستاد که خیلی جالبه , واسه همین می گذارمش اینجا تا شما هم حال کنین !
Sand and Stone

A story tells that two friends were walking through
the desert. During some point of the journey, they
had an argument, and one friend slapped the other
one in the face. The one who got slapped was hurt,
but without saying anything, he wrote in the sand:

Today my best friend slapped me in the face.

They kept on walking, until they found an oasis,
where they decided to take a bath. The one who had
been slapped got stuck in the mire and started
drowning, but his friend saved him. After he
recovered from the near drowning, he wrote on a stone:


Today my best friend saved my life.

The friend, who had slapped and saved his best
friend, asked him, "After I hurt you, you wrote in
the sand, and now, you write on a stone, why?"

The other friend replied: "When someone hurts us,
we should write it down in sand, where the winds of
forgiveness can erase it away, but when someone
does something good for us, we must engrave it in
stone where no wind can ever erase it.

Learn to write your hurts in the sand and to carve
your blessings in stone.

Monday, June 24, 2002

آقا میخوام یه بحثی رو شروع کنم ولی چون امتحان دارم و این بحث هم خیلی طولانیه می گذارمش برای بعد.
�غلا همین قدر بگم که موضوع اینه که شما با کسی دوست می شین که دوستتون داره یا با کسی دوست می شین که دوستش دارین.
نمی دونم حتما تا حالا به این موضوع پی بردین که نمی دونم چه سریه ولی معمولا وقتی عاشق یکی هستی او عاشق تو نیست و کسی که عاشق توه ،‌ تو عاشقش نیستی.
این موضوع خیلی جالبه من با خیلی ها در این مورد و در مورد تجربیاتشون صحبت کردم و نتایج جالبی بدست اومده که بزودی می نویسم.
خوب امتحان دینامیکم رو هم عالی دادم. اگه استاده نامردی نکنه 18 می شم. 4 واحده و واقعا عالیه این نمره. جالبه بدونین که همین درس رو ترم پیش با 8 ا�تادم.

Sunday, June 23, 2002

عشق همین نزدیکی است ، پشت در شاید !!!!
خوب وقتشه بهترین جمله رو معر�ی کنم ،
بهترین جمله از نظر شما
"I've learned that we are responsible for what we do,
no matter how we feel."
البته این بهترین جمله ای بود که من خونده بودم.
از نظریه خواننده خوب وبلاگم بهترین جمله ای که خودم گ�تم اینه :
" موقعی به کسی بگو دوستت دارم که اون رو همونجوری که هست دوست دارین با تمام خوبیها و بدیها و احتمال یه مقداری تغییر. "
متشکر
آقا من روزی که شروع کردم به نوشتن وبلاگ �کر می کردم �قط خودم بخونم.
حالا کارم به جایی رسیده که مطلبم رو کش می رند و تو وبلاگ خودشون می نویسنش تازه می خوان براش دنباله هم بنویسند. البته اگه منبع رو می نوشت من اصلا ناراحت نمی شدم ولی اینکه کسی مطلب آدم رو تحت اسم خودش بنویسه خیلی زور داره.
آقای Mohammad Kaster که صاحب وبلاگ Kaster هست ، تو مطلب روز 20 جون خودش دقیقا عین حر�ای من رو زده و اظهار کرده که حر�های من دنباله هم داره !!!!
اگه می خواین ورژن کستری مطالب من رو بخونین برین اینجا.
ببینم قانونی وجود نداره برای جلوگیری از این امور. !!!‌!
من دیروز تو وبلاگ زن نوشت در قسمت نظر خواهی مربوط به مطلب زلزله به شوخی نوشتم عجب جای خوبی اومده زلزله (قزوین) ... و شوخی کوچکی کردم ولی امروز واقعا عمق �اجعه رو �همیدم. جدا خیلی خرابی و تل�ات داشته این زلزله. این من رو به �کر �رو می بره. آقا احسان شما هم باید �کر کنی.
آیا ساختمانهای ما در برابر زلزله دوام می آورند. این همه ساختمون و برج و خونه ای که هر روز از دل زمین می رند تو آسمون آیا در برابر زلزله مقاوم هستند ؟!‌
وقتی می ری نقشه محاسبات بگیری ، یا رو مهندس محاسب برای اینکه �لان ستون از وسط اتاق نزنه بیرون کوچیکش می کنه و یا بنا برای اینکه سریعتر کارش تموم شه ملات درست و حسابی نمی زنه و یا موقع بتن ریزی کارگر ا�غانی که هیچ نظارتی بالای سرش نیست دمپاییش می ا�ته تو بتن و درش نمیاره (که این عامل ، شدیدا بتن رو ضعی� می کنه) آیا باز هم می شه به این ساختمونها اعتماد کرد.
حالا شاید تو بانک و اداراه مالیات و صنعت خودرو و ... هر خلا� و کم کاری انجام بدهند ولی اونجا نهایتا ضرر مالیست ولی آیا ساختمانی رو که شاید قراره خودت توش زندگی کنی می شه کم دقت بسازی ؟!
خدا کنه مو�ق شیم.
زندگی برای عشق و یا عشق برای زندگی ؟!
کدومش درسته ؟!‌
ببینم شما اول عاشق می شین بعد ازدواج می کنین و یا اول ازدواج می کنین و بعدش عاشق می شین.
ما یه همسایه داشتیم که خیلی خوشبختند و من هر وقت این دو رو می بینم بهشون حسودیم میشه. مرده و زنه برای همدیگه می میرند.
یه روز که با خانم این آقا صحبت می کردم و بحث سر عشق و زندگی بود. به من گ�ت من اول ازدواج کردم و بعد عاشق شوهرم شدم. یعنی از روی عشق انتخابش نکردم. این روش به نظر خیلی منطقی می آد. چون شما وقتی که عاشق یه ن�ر می شید دیگه چشمتون بدیهای اون آدم رو نمی بینه و �قط خوبیهاش رو میبینید.
خوب حالا اگه بعد از 3 سال مثلا عشق از سرتون ا�تاد و یا اون گرمای اولیه رو نداشت. حالا چی ؟ آیا باید اون �رد منتخب شما قابل تحمل باشه که بشه باهاش زندکی کرد و دوستش داشت یا نه ؟!‌
تکلی� چیه اگه بعد از اینکه از تب و تاب عاشقی ا�تادید و چشمتون حقایق رو دید ، متوجه شدید که با اخلاق این آدم نمی تونید کنار بیایید.
برای همتون حتما پیش اومده که عاشق یکی بشید و بعد از اینکه به هر دلیلی عشقتون گرمای اولیه خودش رو از دست داد متوجه بشید که مثلا ای بابا این یارو که اصلا اخلاقش و یا خانوادش و یا ... با من جور نیست.
البته همون جوری که از نوشته های قبلیم معلومه من آدم منطقیی نیستم. این روش خیلی منطقی به نظر می رسه ولی من خودم نمی تونم این روش رو به کار ببرم. من نمی تونم اول با یکی زندگی کنم بعد سعی کنم که دوستش داشته باشم. نظر شما چیه ؟!‌

Saturday, June 22, 2002

می خواهید ساعت کامپیوترتون هر ه�ته یا هر روز با یه ساعت اتمی تنظیم بشه و حتی ثانیه ای هم عقب نمونه ؟!!!!!
جزو update های ویندوز اکس پی ، نرم ا�زاری تحت عنوان Precision Time برام نصب شده که در دوره ای مشخص ساعت کامپیوتر من رو با یک ساعت اتمی در آمریکا تنظیم می کنه.
بنابراین من هیچوقت حتی ثانیه ای از دینا عقب نخواهم بود ;)
اگه این نرم ا�زار رو می خواهید به سایتش سر بزنید.
http://www.precision-time.com
سلام ، آقایون خانوما باید ببخشید ها ولی امشب متاس�انه مطلبم نمیاد.
آخه شدیدا دینامیکتم !!!!

Friday, June 21, 2002

مرمت و نگهداری بناهای تاریخی !!!
شده تا حالا خراب شدن یه ساختمون قدیمی رو ببینید و با اینکه می دونید این ساختمون از نظر تاریخی , �رهنگی و ... با ارزشه ولی کاری از دستتون برنیاد؟
اینجور مواقع می تونید یه نامه به info@xorshid.com بزنید و اطلاع بدید اونا می رند و از خراب شدن ساختمون جلوگیری می کنند.
بله , شرکت خشت و خورشید یه شرکتیه که خیلی وقت نیست از تاسیسش می گذره ولی تو همین مدت کوتاه پروژه های زیادی رو در خصوص مرمت آثار باستانی انجام داده.
یکی از نمونه کارهای این شرکت ثبت خانه نیما یوشیج به عنوان یک اثر باستانی می باشد. چندی پیش همانطور که بعدها در اخبار گ�ته شد ، شهرداری اجازه تخریب خانه سابق نیما یوشیج را صادر نمود و مالک نیز شروع به تخریب این خانه نمود. پس از اطلاع از این امر شرکت خشت و خورشید در مدت دو روز با تهیه گزارش و اثبات این امر که خانه نیما ارزش تاریخی و �رهنگی دارد آنرا به عنوان یک اثر �رهنگی ثبت نمود و از تخریب آن جلوگیری نمود.
برای بیشتر آشنا شدن با این شرکت و �عالیتهای آنها به سایتشان سری بزنید. Http://www.xorshid.com
یه روز خوب از نظر شما چه جور روزیه ؟
برای من که امروز روز خوبی بود.
صبح بیدار شدم. ر�تم سر ساختمون و بعد اومدم نشستم درس خوندم. �وتبال دیدم. دوباره درس خوندم. تا اینجا عادی بود.
ساعت 5 ر�تم احسان و امیر رو بعد از 4 سال دیدم و واقعا خیلی خوشحال شدم. یاد خاطرات خوب گذشته ا�تادم. جالب بود بعد از 4 سال هنوز هم همونجوری بودند ج�تشون �قط یه خورده مرد تر شدند ! خلاصه کلی خوش گذشت.
تو راه برگشت به خونه بودم که تل�نم زنگ زد.
- من : بله
- اونور خط : سلام محمدرضا چطوری ؟
-خوبم شهریار جون تو چطوری ؟
- قربونت. زنگ زدم بهت بگم ISP ما راه ا�تاده. این account رو بگیر �علا امتحان کن.
آقا خیلی حال می ده اینترنتش خیلی توپه. سرعت بالا و ترا�یک کم.
حالا به زودی همینجا معر�یش می کنم.

Thursday, June 20, 2002

داشتم �کر می کردم که این مبحث عشق و ثروت خیلی جای بحث داره.
در نظر خواهی مربوط به علم بهتر است یا ثروت ، دوست خوبم درین چیزای جالبی نوشته حتما بخونین.
منظور من همه بچه های ثروتمند نبوده ولی کم نیستند ثروتمندانی که با عشق هم زندگی می کنند.
ببینین من خودم معتقد به ثروت بدون عشق و علم نیستم. ولی می خوام بگم تو جامعه امروزی ما متاس�انه داریم به جایی می رسیم که معیار انتخاب همسر یا حتی دوست ،‌ دوست داشتن ، درک متقابل ، عشق و ... نیست بلکه اساسی ترین معیار در برخی موارد ثروت ، ماشین ، منزل و حتی تحصیلات شده.
می خوام بگم توی امریکا می بینید طر� یه بنای ساختمونه ولی عصر که کارش تموم می شه، شیک میشینه تو ماشینش و کرواتش رو میزنه با دوست دخترش می ره یه رستوران نسبتا خوب و همه هم بهش احترام می گذارند. اونجا دیگه دختره �قط رو عشق با پسره دوست می شه. چون وقتی دست تو دست یه کارگر ساختمون راه میره کسی مسخرش نمی کنه یا از کلاسش چیزی کم نمیشه. ولی اینجا هیچ دختری حاضر نیست با یه کارگر قدم بزنه. چه بسا عاشقش هم باشه.
اگر باشند معدود دخترانی هم که بخاطر عشقشون قید همه چی رو میزنند، میشه قضیه همون دختری که عاشق یک پسر ا�غانی شده و با اون �رار کرده. حتما خودنین تو روزنامه ها. جالب اینجاست بعد از اینکه گر�تنشون نتونستن هیچ جرمی به پسره ببندند چون به محض �رار دختر رو به عقد خودش در آورده ولی متاس�انه پسر به جرم اقامت غیر قانونی در ایران (که اگه تو ا�غانی ها بگردی از هر 10 تا 8 ن�رشون اینجوریند) به یک سال زندان محکوم شده.
تکلی� عشق این وسط چی میشه ؟ آیا اگر این پسر یک بنز آخرین مدل داشت الان دست در دست لیلی خود در یکی از پارکهای این شهر قدم نمی زد ؟!؟!!؟
پس ثروت �اکتور مهمیه ، نیست ؟!!؟
به هر حال من از زندگی خودم که خیلی راضیم به قول درین یک خانواده متوسط و شاد ،‌ با اطمینان متقابل بین اعضا.
این بحث ها رو مطرح می کنم که ببینیم اطرا�مون چی میگذره. شاید هم من اشتباه می بینم.
سلام دوستان.
من از روی دوستانی که از وبلاگ خوشگل احسان سر می خورند اینجا و انتظار دارند با یک وبلاگ نسبتا زیبا با کمترین نقص مواجه بشند خیلی شرمندم. و معذرت می خوام. بابا به خدا امتحانات شروع شده مگه شما خودتون درس نمی خونین. وقت نمی کنم به این وبلاگم برسم. شرمندم. من خودم یه زمانی وب کار بودم و طراحی می کردم ولی الان وقت ندارم.
ضمنا اون دسته از دوستانی هم که از وبلاگ زن نوشت تشری� میارند و انتظار دارند مطالب پربار و خبرهای داغ بخونند باید بگم شرمنده چون واقعا من حس خبر نویسی ندارم.
ممنون از همه.

Wednesday, June 19, 2002

ساختن کا�ی شاپ و مراکز �رهنگی برای جوانان باید عبادت محسوب شود !!
اینها قسمتی از سخنان آقای سید مرتضی میرباقری رئیس سازمان ملی جوانان است.
- آدم دلش میگیره باید چی کار کنه !؟!
- خوب معلومه بشینه وبلاگ بنویسه.
- ولی آخه نمی شه. پس کی درس بخونه.
-خوب بشینه درس بخونه.
- ا آخه با دل گر�ته که نمیشه درس خوند!
- خوب یه کار دیگه بکنه.
- آخه وقتی درس داری مگه می شه کاره دیگه ای بکنی.
- برو بابا دیونه !
-خودت دیوونه ای. خوب بابا دله دیگه میگیره. مگه دست من و تو. مگه حالیشه که نباید بگیره چون درس داری.

همیشه �کر می کردم که من خیلی آدم منطقی هستم و کاملا برخودم مسلطم. ولی ای دل غا�ل. گاهی اوقات دل آدم روی عقل آدم رو کم می کنه !
گاهی اوقات قبطه اون لحظه هایی رو می خورم که یه چیزایی داشتم و حالا ندارم. و می گم به دادم برس ای اشک ، دلم خیلی گر�ته .....
گاهی اوقات هم از خوشحالی است�اده بهینه از زمان و چیزا و کسایی که دارم ،‌ می گم : زندگی بهتر از این نمیشه !!
حالا نمی دونم واقعا زندگی بهتر از این نمیشه یا دلم خیلی گر�ته!!! من که ن�همیدم
چی گ�تم. شما چطور ؟؟؟
به هر حال مشکلی نیست که آسان نشود ، مرد باید که هراسان نشود.
اینقدر آقایون و خانوما نظر دادند که اصلا من وقت نمی کنم بخونمشون. لط� کنین بابا نظر بدین. به خدا من پدرم دراومد تا سیستم نظر خواهی رو راه بندازم.
نزدیکای امتحاناست و ملت مشغول درس خوندن. من هم نمی تونم زیاد چیز بنویسم. البته درس هم نمی خونم ولی اگه چیز بنویسم عذاب وجدان می گیرم که چون تو وبلاگم هی نوشتم و وقتم و صر� وبلاگ کردم درس نخوندم. الان حداقل پیش خودم می گم اگه درس نخوندم کار دیگه ای هم نکردم. P:

Tuesday, June 18, 2002

راستی یه مطلبی رو هم می خواستم بگم.
این چیزایی که اینجا می نویسم الزاما برای خودم ات�اق نیا�تاده بلکه سعی می کنم از تخیل و آن چیزهایی که شنیدم هم کمک بگیرم.
پس یه وقت �کر نکین من هر روز عاشق می شم. نه بابا ، ما رو چه به این غلطا !
به قدری پیدا کردن امیر و احسان ذهنم رو مشغول کرده که دیگه نمی تونم چیز دیگه ای بنویسم.
ولی خوب نمی شه که ننویسم.
اگه شما بعد از یه مدتی متوجه بشین که ای بابا ، کسی رو که دوست دارین با اینکه تا حالا �کر می کردین دوستتون داره ولی یکی دیگه رو دوست داره ، چه احساسی پیدا می کنین؟
ناراحت می شین از اینکه می �همین تمام این مدت سر کار بودین و کسی رو که دوسش دارین بهتون دروغ گ�ته ؟
یا خوشحال می شین که الان واقعیت رو �همیدین و �همیدین که اشتباه کرده بودید. و به قول معرو� ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است ؟
نمی دونم. شایدم یه حسی وسط این دو تا حس.
آقایون و خانوما یه ات�اق کاملا جالب ا�تاده.
حتما اونایی که نظرات مطالب من رو می خونن (البته از تعداد انگشتهای دست بیشتر نمیشه) حتما �همیدند که این آقا احسان با ما ر�یق در اومده.
جالبه من مدتها وبلاگ احسان رو هر از گاهی می خوندم و گاهی هم پیش خودم می گ�تم بابا اینا بیکارند ها میشینند هر چی گیرشون میاد می نویسند.
ولی بعدا یکی از دوستام باعث شد که من هم وبلاگ بزنم.
داشتم �کر می کردم که این کامپیوتر عجب چیزیه. من اصلا �کر نمی کردم که این احسان همون احسان کوچیکه خودمون باشه. آخه بابا اون موقعها احسان ما این کاره نبود. اصلا تو خط وب و اینترنت نبود. البته خداییش اون موقع تو ایران اینترنتی موجود نبود یادمه �قط شرکت آپادنا سرویس email می داد و اونهم به صورت offline و ما از اونجا سرویس پست الکترونیک داشتیم و اصلا هیچ وقت �کر نمی کردیم که یه روزی بتونیم هر سایتی رو که می خواهیم به صورت online ببینیم.
خلاصه که دنیا خیلی کوچیکه و اینترنت اون رو کوچکتر هم کرده. این د�عه چندمه که من دوستای خوب قدیمیم رو پیدا می کنم.

Monday, June 17, 2002

خوب سیستم نظر خواهي من هم دیگه راه ا�تاد. من که خودمو کشتم تا اینو از یاکس گر�تم. امیدوارم شما هم طل� کنید و نظراتونو برام بنویسین.
از بچگی هر وقت چیزی خواستم بهم گ�تند باید خودت تلاش کنی و بدستش بیاری.
به محض اینکه دانشگاه قبول شدم و زندگیم جهت گر�ت ر�تم سرکار. احتیاج مالی نداشتم ولی اینجوری بزرگ شدم که برای خریدن اون چیزایی که خودم می خوام باید خودم تلاش کنم. پس اگه چیزی می خوام باید کار کنم و پول در بیارم و بخرم.
با اینکه همیشه بابام می تونست چیزهای عجیب و غریبی رو که می خواستم برام بخره ولی این کار رو نکرد و گذاشت به عهده خودم.
وقتی میخواستم موبایل بخرم پدرم دراومد. حتی مجبور شدم قسطی موبایل بخرم و کلی هم سود بدم به �روشنده. بابام با اینکه می تونست اون پول رو حتی به من قرض بده ولی دخالتی نکرد. اصلا نظری در مورد خرید یا نخریدن موبایل نداد.
موقع خرید ماشین هم که شد چون دیگه این یکی رو واقعا نمی تونستم بخرم بهم گ�ت هر چقدر خودت پول داری بده همون قدر هم من می دم و ماشین بخر.
من می دونم که یه روزی همه چیز می تونم بخرم و بهترینش رو هم می تونم بخرم ولی آیا الان که جوون هستم و دلم می خواد بهترین چیزها رو داشته باشم , چیزهایی رو که خیلی از هم سن و سالای من تو شرایط من دارند , نمی شد داشته باشم.
آیا این همه پسری که همه چیز رو پدرشون بهشون می ده در آینده با من �رقی خواهند داشت جز اینکه در دوران جوانی بیشترین لذت رو بردند.
همیشه به من گ�تند باید خودت بدست بیاری تا قدرشو بدونی و در آینده هم بتونی رو پای خودت بایستی. نمی گم این حر� بده ولی آیا اگه پدرم برای من ماشین می خرید من قدرشو نمی دونستم. آیا لذتی که از اون ماشین می بردم کمتر از ماشینیه که خودم هم در خریدش شریکم !؟!
آیا من هم در آینده اگر پسری داشته باشم همینجوری بارش میارم. و آیا هر چیزی رو که بخواد براش �راهم نمی کنم ؟
شما چی �کر می کنید ؟
روی مانیتور من یه عروسکه. یه سگ و هر وقت می زنم تو سرش واق واق می کنه. خیلی دوسش دارم. این سگ تنها کسیه که همیشه با منه. یعنی تو اتاقمه و ناظره کارهای من. ناظر لحظه های خوشحالیم. شاهد لحظه های ناراحتیم. شاهد لحظه های دلتنگیم. شاهد لحظاتی که عصبانیم و .... و این سگ همیشه نگام می کنه و هیچی نمی گه. تا وقتی من نزنم تو سرش هیچی نمیگه. �قط نگاه می کنه. حتی سعی نمیکنه بهم کمک کنه ولی وقتی لازمش دارم می زنم تو سرش و صداش در میاد. تا وقتی خودم نخوام و نیاز بهش رو احساس نکنم هیچی نمیگه.
مبارکه. چی ؟! خوب معلومه ه�ت گرد دیگه. امروز دوشنبه است و قراره از این ه�ته هر دوشنبه من اینجا ه�ت گرد بگیرم. جای دیگه ای که نداریم ه�ت گرد بگیریم اینجا می گیریم.
چی دوست دارین تو ه�ت گرد ببینین. بهم بگین. نامه بدین من هم اون کار رو انجام می دم. چون هر چی �کر کردم دیدم کاری نمیشه کرد که عجیب باشه. کاری که کسی تا حالا نکرده باشه. ولی باز هم �کر می کنم. شاید ه�ته بعد یه کار عجیب کردم.

Sunday, June 16, 2002

موضوع : ه�ت گرد !!!
این اصطلاح به ظاهر جدید حتما برای همه شما معنی داره.
ه�ت گرد : عبارت است گرامیداشت ه�تمین روز یک ات�اق مهم.
به خاطر همین هم چون وبلاگ من یک ات�اق مهم بوده می خوام ه�تگرد براش بگیرم.
درسته که هنوز یک ه�ته نشده ولی من دلم می خواد ه�تگرد وبلاگم رو دوشنبه بگیرم. حلا چراش بماند !
از این به بعد هر دوشنبه یه کاری می کنم. نمی دونم چه کاری ولی یه چیز جدید می نویسم. شاید هم یک ابتکار بخرج بدم و تو ه�تگرد وبلاگم هیچی ننویسم یعنی دوشنبه ها تعطیل. البته بعیده .
خوب ببینیم چه می شود.
Maybe you are someone for a world, but you are a World for someone.
آیا برای شروع یک دوستی , دوست داشتن از ته قلب کا�یست ؟!
لازم که هست ولی آیا کا�ی است.
من که میگم هست. مگه زندگی چیه که آدم بخواد اینقدر سخت بگیردش.
وقتی یکی رو دوست داری و اون هم تو رو دوست چرا باید نادیده بگیریش ؟
امروز ر�ته بودم برای ماشینم برگه معاینه �نی بگیرم. ساعت 7 اونجا بودم ولی باز هم یک ص� عجیب و طویل جلوم بود. آ�تاب که بالاتر میومد تو آسمون هوا هم گرم تر بود. طر�ای ساعت 11 بود. دیدم 2 تا آقا سر ص� دعواشون شده و دارن همدیگرو می زنند. هیچ کس نگاهشون هم نمی کرد. دیگه عادی شده این چیزا. خوب اون لحظه به این �کر کردم که همیشه تو اینجور ص�ها دعوا میشه و جالب اینکه همه جای مملکت ما ص� داره. پس همه جای مملکت ما دعوا هم داره. جالب نیست ؟!!
توی همون ص� یه چیز قشنگ و جالب هم بود :
یه دختره داشت کتاب خداوند الموت رو می خوند و منتظر بود تا نوبتش بشه. یه پسره هم که معلوم بود اون کتاب رو خیلی دوست داره و تا حالا چند د�عه خوندتش ر�ت جلوتر و شروع کرد با دختر در مورد کتاب صحبت کردن. جالبه ساعت 7 که ر�تیم تو این دو ن�ر همدیگرو نمی شناختند ولی ساعت 11 که اون 2 تا آقا دعوا می کردند من از روی کنجکاوی این دو تا رو نگاه کردم. پسره نشسته بود تو ماشین پسره و داشتند با هم می گ�تند و می خندیدند.

ص� بده , خیلی هم بد. اعصاب آدم رو میریزه بهم. ولی خوب توی همین ص� بد آدم می تونه یکی رو پیدا کنه که هم عقیده باهاش باشه و بسیار هم از مصاحبت با اون لذت ببره و بشینه ساعتها با اون آدم بحث کنه بی اونکه لحظه ای وجود ص� براش مهم باشه. شاید اون پسر و دختر اصلا دلشون نمی خواست هیچوقت ص� تموم بشه.
حالا ما که تو دانشگاه , اتوبوس , تاکسی , نون , بنزین و حتی عبور از خیابون باید تو ص� وایسیم جه بهتر که بجای حرص خوردن سعی کنیم لذت ببریم.
البته می دونم نمیشه.

Saturday, June 15, 2002

یکی ازدوستان تو وبلاگش (دلتنگستان) این جوری نوشته :
يعني چي که آدم کسي رو به خاطر خودش بخواد؟!
ميشه يکي رو به خاطر پول دوست داشت...
ميشه يکي رو به خاطر قيا�ه دوست داشت...
ميشه يکي رو به خاطر سکس دوست داشت...
ميشه يکي رو به خاطر کارهاش دوست داشت...
ميشه يکي رو به خاطر مهربونيش دوست داشت...
ميشه يکي رو به خاطر صداش دوست داشت...
ميشه يکي رو به خاطر حر�اش دوست داشت...
اصلا يعني چي که کسي رو به خاطر خودش دوست داشت؟! خود آدم غير از همه اينا با هم چيه؟!؟ اصلا خود آدم کجاي يک آدمه؟!
اونجا قول دادم که با یک تجربه به این موضوع بپردازم تا شاید یه چیزایی روشن بشه.

موضوع : دلیل دوست داشتن (با کمی سانسور و تحری�)
-دختر : تو از چیه من خوشت میاد. واسه چی منو دوست داری.
-پسر : نمی دونم. راستش از خودت.
-دختر: منظورم اینه که از قیا�م خوشت اومده یا از صدام. از رقصم یا از پولم. از خانوادم از چی ؟
-پسر: بهش �کر نکردم. من از خیلی از اخلاقهات هم بدم میاد ولی در کل دوست دارم. از در کنارت بودن لذت می برم. تو چی ؟
-دختر: من ؟ من باهات راحتم. من با تو هر حر�ی رو می زنم. در کنارت احساس آرامش می کنم.....
بعد از یکسری ات�اقات و گذشت یکماه
پسر : یعنی چی که همه چی تموم ؟
دختر: بابا تموم دیگه من و تو بدرد هم نمی خوریم.
پسر: وا یعنی جی ؟ مگه نگ�تی که دوستم داری ؟
دختر : با یکسری از اخلاقات نمی تونم کنار بایم.
پسر : بابا اینو که من بهت گ�تم. حالا مگه تو نگ�تی با من راحتی و منو دوست داری ؟
دخنر: گ�تم. ولی وقتی می خوای به یکی تکیه کنی باید تمام اخلاقش یعنی تک تک حرکاتش باب میلت باشه.
پسر: ا ..... نمی دونستم.
و همه چیز تمام می شه.
اون پایین هم نوشتم. حالا این عشق تموم می شه. آیا عشق �انیه ؟ اصلا عشق یعنی چی ؟ اصلا حر�ای بالا چه معنی داره ؟
مگه می شه کسی رو دوست داشته باشی و نتونی �لان چیزشو مثلا تحمل کنی ؟ مگه دوست داشتن یه هو بوجود میاد که یهو از بین بره.
آقا می بینی پسره یه عمر میگه من دختر با این مشخصات می خوام و آخرش هم می ره با یه دختر دقیقا متضاد این مشخصات ازدواج می کنه. چرا؟
چون دوست داشتن تعری� نداره. چون کسی نمی تونه بگه من از چیه یه کسی خوشم میاد یا نمیاد. یه آدم با تمام اخلاقش چه خوب و چه بد تشکیل یک آدم رو میده و وقتی اون آدم رو انتخاب می کنی , اون آدم رو با تمام خوبیها و بدیهاش انتخاب کردی. یکبار هم قبلا گ�تم این ضرب المثل رو که :
این محمدرضا �رخی بهترین محمدرضا �رخی دنیاست.
بله که هست. مگه شما محمدرضا �رخی دیگه ای سراغ دارید. من , همینم و اگه کسی من رو انتخاب می کنه منو با تمام روحیات و اخلاق , قیا�ه , تمکن مالی , هوش و استعداد و هزار تا چیز دیگه ای که دارم و ندارم انتخاب کرده. پس
یک نتیجه : موقعی به کسی بگین دوستت دارم که اونو همونجوری که هست دوست دارین با تمام خوبیها و بدیها و احتمال یه مقداری تغییر.
بله تغییر. آدمیزاد متغیره. یعنی منی که الان اینجوری �کر می کنم , مسلما 6 ماه دیگه یه جور دیگه �کر خواهم کرد. و مسلم بدونین که اگه تغییر تو انسان نمی بود دنیای امروز به این شکل نبود. ولی چیزی که مهمه اینه که کسی ذاتش عوض نمی شه. اگه کسی بد می شه , حتما از اول بد بوده ولی مجال بروز دادنش رو نداشته یا مشکلی براش پیشومده که تو اون شرایط, بد شده و شاید اگه شما هم جاش بودید بد می شدید. پس وقتی یکی مهربونه و ذاتا مهربونه و اینو شما می دونید اگه احتمالا تو یه مورد نامهبون شد بگردید دنبال علتش. چون ذاتش که تغییر نکرده بلکه شرایط عوض شده.
خوب اگه لط� کنید و email بزنید و نظر بدید که به نظر شما کدوم این جملات قشنگتر هستند. من هم بهترین جمله رو (البته از نظر شما) معر�ی می کنم.
I've learned-
that you can do something in an instant
that will give you heartache for life.

I've learned-
that it's taking me a long time
to become the person I want to be.

I've learned-
that you should always leave loved ones
with loving words. It may be the last
time you see them.

I've learned-
that you can keep going
long after you can't.

I've learned-
that we are responsible for what we do,
no matter how we feel.

I've learned-
that either you control your attitude
or it controls you.

I've learned-
that regardless of how hot and
steamy a relationship is at first,
the passion fades and there had
better be something else to take
its place.

I've learned-
that heroes are the people
who do what has to be done
when it needs to be done,
regardless of the consequences.

I've learned-
that money is a lousy way of keeping score.

I've learned-
that my best friend and I can do anything
or nothing and have the best time.

I've learned-
that sometimes the people you expect
to kick you when you're down
will be the ones to help you get back up.

I've learned-
that sometimes when I'm angry
I have the right to be angry,
but that doesn't give me
the right to be cruel.

I've learned-
that true friendship continues to grow,
even over the longest distance.
Same goes for true love.

I've learned-
that just because someone doesn't love
you the way you want them to doesn't
mean they don't love you with all they have.

I've learned-
that maturity has more to do with
what types of experiences you've had
and what you've learned from them
and less to do with how many
birthdays you've celebrated.

I've learned-
that your family won't always be
there for you. It may seem funny,
but people you aren't related to
can take care of you and love you
and teach you to trust people again.
Families aren't biological.
روزی که وبلاگم رو درست کردم �کر می کردم �قط خودم بخونمش. حالا امروز چیزی که خیلی جالبه اینه که وبلاگ من بغیر از خودم بازدید کننده هم داره. دیروز 24 ن�ر و امروز هم تا حالا 15 ن�ر و این خیلی برای من با ارزشه. این نشون می ده که چقدر علاقه مند به وبلاگ زیاده و جدا چه رسانه ای خواهد شد این وبلاگ در آینده ای نه چندان دور.
به همین علت و به خاطر ارج نهادن به لط� دوستان , سعی می کنم بیشتر �عالیت کنم و چیزهایی رو بنویسم که ارزش خودن داشته باشه.
در همین راستا از امروز سعی می کنم هر روز یک qoute که خودم خیلی بهش علاقه دارم می نویسم.
تا ببینم دیگه چه چیزی به ذهنم می رسه.
امروز 2 تا ات�اق جالب ا�تاد :
1- داشتم تو خیابون می ر�تم (البته با ماشین) یه هو یه صدای عجیب غریب اومد یعنی صدای ترمز و تا بیام به خودم بیام که صدا از کجاست دیدم ماشین پرت شد جلو و �همیدم که یکی از عقب زده بهم. پیاده شدم دیدم جاتون خالی یه بنز الگانس آنچنان زده پشت ماشینم که نگو. البته قربونش برم ماشین من چیزیش نشد ولی بیچاره بنزه. پسر بچه ای گریان از ماشین پیاده شد, آقا گواهینامه هم نداشت. دیگه دلم سوخت براش گ�تم برو و بگو بابات بیاد. خلاصه باباش اومد و خسارت منو داد ولی جاتون خالی پسره چه کتکی از باباش خورد.
2- هنوز تو شک تصاد� بودم و اومدم خونه دراز کشیده بودم که صدای جیغ و داد یه دختر از خواب بیدارم کرد. یه دختره تو خیابون جیغ میزد که آی می خوان منو بدزدن. می خوان منو بدزدن. نمی دونم چرا و حالا آیا راست می گ�ت یا دروغ. خلاصه مردم کمکش کردند و ر�ت.
اگه راست بگه که خیلی مملکت آشغالی داریم. تو روز روشن, وسط ظهر دختر مردم رو بخون بدزدند.
نتایج : تو رانندگی بیشتر از اینکه مراقب جلوتون باشین باید مراقب باشین یه دیوونه ای از عقب نزنه بهتون. حالا اگه هم مراقب نبودید و تصاد� کردید البته خدایی ناکرده و اومدین خونه و اعصابتون خورد بود و می خواستین استراحت کنین حتما گوشتون رو با پنبه پر کنید که هیچ صدایی رو نشنوید. :P

Friday, June 14, 2002

امشب با بابام یه بحثی می کردم که همه پسرها احتمالا با پدراشون این بحث رو دارند و اون اینکه علم بهتر است یا ثروت.
نظر شما چیه ؟
آقا بابام هی می گه علم و من می گم ثروت. البته تحصیلات دانشگاهی جز لاین�ک زندگی امروزی شده ولی ثروت همیشه بهتره.
باز یه بحثی که خیلی ذهن من رو مشغول کرده اینه که اصلا عشق بهتر است یا ثروت. یعنی خانوما آیا شما با کسی که بیشتر دوسش دارین یا عاشقش هستین ازدواج می کنین یا با کسی که کمتر دوسش دارین ولی ثروتمند تره ازدواج می کنین. من نمی دونم. یعنی به عنوان یه پسر نمی تونم نظر بدم ولی چیزی که به و�ور بهم ثابت شده اینه که ثروت همچین بی تاثیر هم نیست. چه بسا مجنون هایی که به علت نداشتن تمکن مالی مناسب لیلیشون رو از دست دادند. و جالب اینجاست که اون لیلی زیاد هم بد بهش نمیگذره. یعنی زندگی بدی نداره. یادمه هر وقت بابام با من صحبت می کرد دم از این می زد که توی زندگی اگه به جای عشق ثروت رو انتخاب کردی , زندگی مناسبی نداری و قبطه زندگی با عشق رو می خوری. جالب اینجاست که تو این بچه های ثروتمند وقتی نگاه می کنی می بینی زندگی با ص�ا , پر لذت و سراسر پر از عشقه. حالا جامعه ما عوض شده یا بابای من اشتباه می کنه نمی دونم. ولی اینو می دونم که اگه دلت می خواد تو این دور و زمونه عشق تو زندگیت باشه محکومی به اینکه وضعیت مالی خوبی داشته باشی.
شرمنده ها ولی آقایون باید بدوند حالا حالا ها.
می گم بد نیست که ما هم برای وب لاگمون comment بگذاریم ها. آخه خیلی بده که آدم نمی دونه کسی اصلا مطالبشو می خونه یا نه . وبگردهای عزیز هم که معمولا حوصله email زدن ندارند. حالا باید حوصله کنم و در یاکس زنبیل بگذارم تا بتونم یه account بگیرم.
خوب امروز جمعه است و روزی که همیشه عصرهاش دلگیره. می دونین غروب جمعه خیلی بده. یه جورایی من دلم نمی خواد هیچ جمعه ای تنها باشم.
دیروز داشتم به stats ندا نگاه می کردم , دیدم نوشته 12 تا , یه روز دیگه 11 تا یه روز 9 تا پیش خودم گ�تم که بابا خوب وبلاگ من هم که همین قدر بازدید کننده داره. داشتم به خودم امیدوار می شدم که یه هو اون پایین چشمم خورد به 100* یعنی روزی 1200 تا , 900 تا 1100 تا.
از خجالت مردم.

Thursday, June 13, 2002

Perfect Love is rare indeed,
For to be a lover will requiere you continually have the subtlety of the very wise,
the flexibliity of the child,
the sensitivity of the artist,
the acceptance of the saint,
the tolerance of the scholar , and
the fortitude of the certain.
همه دوستای من گل هستند ولی دیروز با یکی از گلترینها ر�ته بودم سینما, �یلم کاغذ بی خط.
یه چیزی تو �یلم خیلی آموزنده بود و اون اینکه :
ته دنیا جای خیلی خوبیه !!!!!!
موضوع : بعضی ها معتقدند که برای اینکه ب�همی یکی واقعا دوست داره یا نه باید اونو تو شرایط سخت , تحت اجبار و یا �شار قرار بدی و ببینی چه تصمیمی می گیره ؟ چی و کی رو انتخاب می کنه !
نصیحت : آقا من به خانوما که اصلا این روش رو پیشنهاد نمی کنم. من که خودم پسرم , �کر کنم خیلی هم که به طر� علاقه داشته باشم ولی اگه بره تو نروم و بخواد رو اعصابم قدم بزنه بعد بخواد ببینه چی کار می کنم کلی شاکی میشم و اصلا یه حر�ایی می زنم که نباید بزنم.
آقایون هم خواسشون جمع باشه , چون اگه طر� رو گذاشتی تو منگنه و حالشو گر�تی , خیلی آدم محترمی باشه با لبخند و شوخی ادای خودتو در میاره که تو هم بخندی و موضوع تموم شه. بعدش هم می ره و دیگه پشت سرشو نگاه نمی کنه. حالا وای به حال اینکه طر� یه کمی هم بی ادب باشه .....
نتیجه : با اعصاب ملت بازی نکنین. (رو نرو کسی قدم نزنین, حتی شما دوست عزیز).

Wednesday, June 12, 2002

تا حالا شده خودتونو عوض کنین تا یکی از شما خوشش بیاد. مثلا چه می دونم سعی کنین حدس بزنین که �لانی دوست داره من چه جوری باشم. و سعی کنین همون جوری باشین ؟
آقا ما که هر د�عه این کار رو کردیم , گند زدیم به همه چی ؟
یه ضرب المثل خودم ساختم ....
این محمدرضا �رخی , بهترین محمدرضا �رخی توی دنیاست.
حالا هر کی خوشش میاد بیاد , هر کی هم نمیاد نیاد. به نظر من آدما باید دیگران رو اونجوری که هستن قبول کنند و بخوان نه اونجوری که دلشون می خواد طر� باشه.
یا حق....
You don't love her because she is beautiful , She is beautiful because you love her.
امروز سر ساختمون ایستاده بودم و نگاه می کردم. آخ ببخشید بگذارید اول بگم که ....
گ�تم که نظارت آپارتمان خودمون رو انجام می دهم. خونه ای رو که 21 سال از عمرم رو توش گذروندم , حالا باید ناظر خراب کردنش باشم. و یک غول جدید بسازیم جاش.
به هر حال ایستاده بودم سر ساختمون و نگاه می کردم به این کارگر ها که داشتن خراب می کردند. اتاق خودم , سالن , همه جا ....
یکی نبود بگه اااا آقا نزن. نزن آقا. تو داری پتک می زنی به خاطرات من. داری با اون کلنگت می زنی وسط تمام لحظات خوشی که اونجا داشتم. آخ. چه روزایی رو داشتیم. خاطراتی با آدمایی که دوستشون داشتم و دوستم داشتند.
چه مهمونی هایی. چه لحظاتی رو تنها تو اتاقم نشستم و �کر کردم. به در و دیوار نگاه می کردم و �کر می کردم. همون در و دیواری که الان باید بگم خرابش کنند.
سخت نیست ؟ جون من سخت نیست ؟
قدر لحظات و بدونیم که ثانیه ها که میروند دیگه بر نمی گردند.
امروز حس کردم که دلم حوس نوشتن کرده و آمدم به جمع وبلاگ نویسها پیوستن.
تازه یه کش� دیگه هم کردم و اون اینه که دارم شاعر می شم.
اینو خودم گ�تم البته اگه کسی قبل از من نگ�ته باشدش.
همه چیز �انی است ,
حتی زندگی
ولی عشق هم آیا ؟؟!؟!!

جدا عشق هم �انی است. دلم می خواد در مورد این برام comment بگذارید.
بد نیست کمی هم از خودم بگم. اسمم که زیر نوشته هام هست. دانشجوی مکانیک دانشگاه آزاد تهران جنوب.
شغل : �علا مشغول نظارت بر ساخت یک آپارتمان 5 طبقه هستم که البته خونه خودمونه. (کسی خونشو نمی ده من بسازم , بجز بابام (: )
سن : �علا 22.
خوب , اول از اسمی که انتخاب کردم بگم.
Knowhow : knowledge of how to do something.
�ارسی بخوام معنی کنم یعنی دانش انجام کاری, ولی خودم می گم دانش برای انجام کلیه امور. اصولا یک knowhow کسی است که هر کاری را می داند چه طور انجام دهد. ولی خوب پر واضحه که لزومی ندارد خودش بتونه انجامش بده. من معمولا خوب همه رو نصیحت می کنم و اغلب هم مو�ق هستند کسانی که از نصیحتهای من است�اده می کنند ولی یکی نیست به من راه و چاه رو نشون بده که چپ و راست با کله می رم توی چاه.
به هر حال سعی می کنم آنچه را که می بینم و درکی که از دیده ها و شنیده هام دارم رو اینجا بنویسم که حداقل در آینده به درد خودم بخوره !!!!
سلام , از امروز می نویسم ولی تا کی نمی دونم .....