خوب دیگه Ù�کر کنم همه بدونند Ú©Ù‡ ما جمعه رÙ�ته بودیم کلاردشت Ùˆ Øتما بهتر از من هم Ù…ÛŒ دونید Ú©Ù‡ با کیا بودیم.
چون اØسان تقریبا همه چیز رو نوشته. ولی خوب من داستان رو اونجوری Ú©Ù‡ خودم دیدم Ù…ÛŒ نویسم. Ùˆ Ø´Ø±Ø Ù…Ø§ÙˆÙ‚Ø¹ رو Ù…ÛŒ دم. سعی Ù…ÛŒ کنم خیلی به Øریم خصوصی مردم وارد نشم Ùˆ رعایت مسائل امنیتی رو هم بکنم.
اØسان رو Ú©Ù‡ بعد از یه عمری (یعنی 3 سال) یاÙ�تم خیلی دوست داشتم باقی بچه ها رو هم ببینیم. شبیر یا علیرضا Ùˆ Øتی علی عسگری Ùˆ امیر گنجه ای رو. شاید دلیل اصلی اینکه من قبول کردم با گروه اØسان اینا برم کلاردشت این بود Ùˆ دلیل اصلی ترش هم این بود Ú©Ù‡ .... .
پنج شنبه شب اØسان, پس از یه عمری Ú©Ù‡ ما online Ù…ÛŒ شدیم Ùˆ ایشون تØویل نمی گرÙ�تند (نمی دونم چرا تا Ù�لانی یا Ù�لونی online میشن , سوت ثانیه اØسان پیغام Ù…ÛŒ ده بهشون ولی ما باید 100 بار بیایم تا ...) بالاخره پیغام داد Ú©Ù‡ ممد جون چطوری Ùˆ Ù�ردا زود تر بیا Ùˆ... پیشنهاد دادم Ú©Ù‡ به جای اینکه هر کسی ناهار بیاره بریم جوجه بخریم اونجا کباب کنیم Ú©Ù‡ اØسان هم خوشش اومد Ùˆ ظاهرا خودش هم تو همین Ù�کر بود. خلاصه ساعت 9 با هم رÙ�تیم جوجه رو خریدیم Ùˆ اØسان برد خونه Ú©Ù‡ Ù�ردا ØµØ¨Ø Ø¨Ø§ خودش بیاره. من هم قرار شد سیخ با خودم ببرم.
ØµØ¨Ø Ø³Ø§Ø¹Øª 4:45 بیدار شدم Ùˆ ساعت تقریبا 5:30 بود Ú©Ù‡ رسیدم دم اتوبوس. هوا هنوز تاریک بود. تا سلام علیکی بکنیم Ùˆ راه بیÙ�تیم دیگه ساعت شد 6:30. البته بعضی ها دیر رسیدند واسه همین وایسادیم منتظرشون.
وسطای راه یه جا وایسادیم و یه خورده خرت و پرت به اضا�ه ذغال و لیوان و نوشابه خریدیم. (راستی دقت کردین این مغازه های دم جاده چه قدر گرون �روشند.)
برای صبØانه Ú©Ù‡ وایسادیم بچه ها گروه گروه شدن Ùˆ دور میزها جمع Ùˆ به قول
نیما بچه ها به ترتیب hit شون جمع شدن. یه میز مال 1000 تا به بالا بود. یکی هم مال 500 تا 1000 تایی ها بود ما هم دور میز کمتر از 500 جمع شدیم. البته من باید Ù…ÛŒ رÙ�تم قاطی زیر 50 تا ولی چون کسی نبود اومدم قاطی 500 تایی ها. بغل رستوران یه نانوایی بود من Ùˆ اØسان هم Ù�رصت رو غنیمت شمردم Ùˆ رÙ�تیم نون گرÙ�تیم. من خیلی وقته تو صÙ� نون نایستادم چون همیشه یا نون آماده Ù…ÛŒ گیرم یا اصلا تو خونه من نون نمی گیرم. خلاصه تازه دیدم Ú†Ù‡ خبره. ملت همه 200 تا 200 تا نون Ù…ÛŒ گیرند. خیلی هم تو نونوایی گرمه.
خلاصه صبØانه رو خوردیم Ùˆ راه اÙ�تادیم. توی راه Ú†Ù‡ دامبولی بازاری بود. اصلا دامبولی خونمون چند وقتی بود Ú©Ù‡ اÙ�تاده بود پایین Ú©Ù‡ البته جبران شد. خلاصه ما Ú©Ù‡ خیلی Øال کردیم. چون ته اتوبوس بودیم Ùˆ اونجا هم همیشه جای آدمای شلوغ Ùˆ پلوغه. وسطای راه بودیم Ú©Ù‡ آقای ... روم به دیوار , گلاب بروتون رنگش شده بود زرد. نه از این زرد الکی ها , نه , زرد قناری. جاتون خالی اگه 5 دقیقه دیرتر اتوبوس Ù†Ú¯Ù‡ Ù…ÛŒ داشت هممون Øموم .... Ù…ÛŒ گرÙ�تیم.
خلاصه اتوبوس Ù†Ú¯Ù‡ داشت Ùˆ ملت شاشو رÙ�تند جیش کردند Ùˆ ملت دودی , سیگار کشیدند Ùˆ ملت هنرمند هم عکس گرÙ�تند. ولی دستشویی Ù†Ú¯Ùˆ , بلا بگو. نمی دونین Ú†ÛŒ بود. من با .... رÙ�تم دستشویی. وقتی اون تو رو نگاه کردم یادم رÙ�ت Ú©Ù‡ منم جیش دارم. خلاصه به قول معروÙ� سÙ�ر صØرایی , دستشویی صØرایی داره دیگه. رÙ�یق ما هم Ù�کر کرد Ú©Ù‡ وسط یه مزرعه است Ùˆ همه جا پر از تاپاله Ùˆ از این جور چیزاست خلاصه کارشو کرد.
اتوبوس راه اÙ�تاد Ùˆ دوباره سرشماری کردیم Ùˆ دیدیم همه هستند. به کلاردشت Ú©Ù‡ رسیدیم همچین بگی Ù†Ú¯ÛŒ هوا پر بود Ùˆ یه نمه بارونی Ù…ÛŒ زد. یه جا وایسادیم برای ناهار Ú©Ù‡ جماعت با کلاس دستشویی داشتند Ùˆ Ù…ÛŒ خواستند اول به یه قهوه خونه ای چیزی برسند Ùˆ کارشون رو بکنند Ùˆ بعد با خیال آسوده ناهار میل کنند. پس جای خوبی رو Ú©Ù‡ پیدا کرده بودیم رو به مقصد یک دستشویی ترک کردیم. به یه جایی رسیدیم Ú©Ù‡ بالاش نوشته بود Ù…ØÙ„ پذیرایی از تورهای مساÙ�رتی (دبی , امارات Ùˆ ...) خلاصه یه دستشویی داشت Ú©Ù‡ جاتون خالی یه جورایی open بود. خلاصه دخترا صÙ� کشیدند Ú©Ù‡ برن دستشویی Ùˆ پسرها هم صÙ� کشیدند Ùˆ دست Ùˆ سوت Ù…ÛŒ زدند Ú©Ù‡ دخترا انگیزه داشته باشند کارشونو بکنند. واقعا با این مملکت باØالمون توی مسیر یه جا نیست Ú©Ù‡ سرویس بهداشتی تمیز داشته باشه. تمیز بخوره تو سرشون یه 4 دیواری باشه با آب. دریغ...
کار دخترا Ú©Ù‡ تموم شد Ùˆ ما پسرها خواستیم بریم دستشویی Ú©Ù‡ اØسان نگذاشت. Ú¯Ù�ت Ú†Ù‡ معنی Ù…ÛŒ ده پسر بره دستشویی. پسر یه درخت تر Ùˆ تمیز Ùˆ مامانی پیدا Ù…ÛŒ کنه Ùˆ همونجا کارشو Ù…ÛŒ کنه.
خلاصه سوار اتوبوس شدیم Ùˆ راه اÙ�تادیم. پس از Ú©Ù…ÛŒ گشتن یه جایی رو پیدا کردیم Ùˆ همه پیاده شدند Ùˆ با هزار بدبختی رÙ�تیم بالا. خلاصه یه چند تا دونه تنه درخت بود Ú©Ù‡ مثل صندلی بود Ùˆ خوب خانوم Pinkfloydish روی یکی از اونها جلوس Ù�رمودند Ùˆ دیدند جاشون راØته , Ù‡ÛŒ به ما Ù…ÛŒ Ú¯Ù�تند خوب شما هم بشینین. راØت باشین. دقت نمی کرد Ú©Ù‡ بابا دیگه جایی نیست ما باید رو علÙ� Ùˆ قلوه سنگ بشینیم. چون جاش راØت بود, سیخ کردن جوجه ها اÙ�تاد به گردنش. بماند Ú©Ù‡ چقدر مسائل بهداشتی رو رعایت کردند Ùˆ.... من Ú©Ù‡ Ù†Ù�همیدم این تÙ�Ù„Ú©ÛŒ ها Ú†Ù‡ جوری منقل رو راه انداختند Ùˆ جوجه ها رو سیخ کردند Ùˆ پختند چون رÙ�ته بودم یه گشتی تو جنگل بزنم. خلاصه وقتی برگشتیم غذا Øاضر بود Ú©Ù‡ خیلی هم خوشمزه شده بود دست همه درد نکنه. شکر خدا هنوز هم زنده ام.
بعد از غذا Ùˆ بگو Ùˆ بخند اومدیم سوار اتوبوس بشیم Ú©Ù‡ دیدیم یه پیکان جوات یه نوار دامبول با صدای شدیدا بلند گذاشته. خوب بچه ها هم Ú©Ù‡ تازه انرپی گرÙ�ته بودند نتونستن جلوی خودشون رو بگیرند. همونجا کنار جاده جمع شدند Ùˆ بزن Ùˆ برقصی بود Ú©Ù‡ بیا Ùˆ ببین. خوب شده کسی نیومد به ما گیر بده. هر ماشینی Ú©Ù‡ رد Ù…ÛŒ شد بوق میزد Ùˆ دست تکون Ù…ÛŒ داد. خلاصه خیلی توپ بود. صاØب ماشین Ùˆ خانواده اش هم کنار ما دست Ù…ÛŒ زدند Ùˆ Ù…ÛŒ خندیدند. جدا Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ شد Ú©Ù‡ این چیزها تو این مملکت ممنوع نبود. تÙ�Ø±ÛŒØ Ø¢Ø®Ù‡ از این سالم تر سراغ دارید. همه شاد Ùˆ دوست Ùˆ مهربون.
بعد از اینکه دیگه خسته شدیم و شاید ترس دیگه ورمون داشته بود که بابا الان میان می گیرنمون , راه ا�تادیم. ر�تیم به مقصد کنار دریا. من هم سیخ ها رو گذاشتم تو قسمت بار اتوبوس.
لب دریا همه پیاده شدند Ùˆ مشغول قدم زدن Ùˆ عکاسی Ùˆ ... شدند. ساØÙ„ دریا خیلی با صÙ�ا بود. من Ú©Ù‡ خیلی Øال کردم. مخصوصا Ú©Ù‡ ....
Ù�قط دریا قاطی کرده بود. موجهایی Ù…ÛŒ زد Ú©Ù‡ تا ته ساØÙ„ میومد بالا خلاصه Øسابی خیس شدیم. این دریا اصلا انگار Øالیش نبود Ú©Ù‡ ما اونجاییم.
دیگه یواش یواش داشت خستگی بر من یکی Ú©Ù‡ چیره Ù…ÛŒ شد. ساعت طرÙ�ای 4:30 بود Ú©Ù‡ راه اÙ�تادیم به قصد تهران. توی راه یه جا وایسادیم Ùˆ نشستیم Ùˆ بچه های کاپوچینو نیمچه جلسه ای گذاشتند Ùˆ بعد از خوردن چای به راه Ù�تادیم به سوی تهران. نرسیده به کندوان بود Ú©Ù‡ چون پلیسای راه عزیز Ùˆ Ù�عال کشورمون یه خورده مغزشون hang کرده بود Ùˆ از طرÙ� شمال جاده رو یه طرÙ�Ù‡ اعلام کرده بودند Ùˆ از طرÙ� تهران یادشون رÙ�ته بود. خلاصه گره کوری خورده بود Ú©Ù‡ Ù†Ú¯Ùˆ. بعضی ها Ù…ÛŒ Ú¯Ù�تند 4 ساعت اینجاییم. عده ای هم Ù…ÛŒ Ú¯Ù�تند تا ØµØ¨Ø Ù‡Ù…ÛŒÙ† جاییم. راننده اتوبوس ما هم Ù…ÛŒ Ú¯Ù�ت یه بار همینجا 18 ساعت موندیم. Øالا راست Ùˆ دروغش با خودش. موبایل هیچ کس هم خط نمی داد. یعنی آنتن Ù…ÛŒ داد ولی شبکه قربونش برم توان دیدن این همه گوشی رو یه جا نداشت. خلاصه Ú¯Ù�تیم اگه اینجا بمونیم خانواده ها از نگرانی دیوانه Ù…ÛŒ شند. به قول یکی از بچه جاده hang کرده بود باید reset Ù…ÛŒ شد. Ú©Ù‡ بعد از 2 ساعت شد. یعنی پلیس , راه رو باز کرد. لینک عکس تراÙ�یک رو پایین گذاشتم.
جاده Ú©Ù‡ باز شد Ùˆ راه اÙ�تادیم دیگه راننده اتوبوس سر از پا نمی شناخت , با چنان سرعتی Ù…ÛŒ رÙ�ت Ú©Ù‡ من Ú¯Ù�تم هر Ù„Øظه امکان رÙ�تن ته دره وجود داره. البته بچه ها چون گرم دیدن Ù�یلم بودند یا شاید هم خواب بودن, زیاد چیزی Øس نکردند.
خلاصه به میدان آزادی که رسیدیم من خیلی خسته بودم. از اونجا یه دربست گر�تم و اومدم خونه. توی راه اصلا نمی تونستم چشمم رو باز نگه دارم. خیلی خسته یودم. ساعت تقریبا 1 بود که رسیدم خونه.
در رو که باز کردم دیدم مامان بیداره. اولین چیزی که ازم پرسید می دونید چی بود ؟!
پرسید : پس سیخ ها کو ؟!؟!؟!!!!!!!!!!!!!!
اینم لینک چند تا عکس :
طبیعت زیبا
جاده
ترا�یک