Monday, September 30, 2002

تو نظر خواهي پست قبلي من ، Persian Girl نوشته بود كه تو واقعا �كر مي كني كه همه چيزو مي دوني ؟!
همون موقع ياد يه موضوعي ا�تادم.
من قبل از اينكه سر ساختمون وايسم و كاراي ساختموني بكنم چون رشتم مكانيكه و اون موقع ها كه تازه داشنجو شده بودم �كر مي كردم كه مهندس مكانيك چه غول بي شاخ و دميه و بايد همه چيزو بلد باشه و از اين حر�ها ر�تم و توي يك كارخونه كه طر�اي كرج بود مشغول به كار شدم. البته بماند كه توي كارخونه كليه مهندسا هر كاري مي كردند الا كار مهندسي. �قط �رم پر مي كردند و كارهاي مديريتي اينجام مي دادند و اصلا كسي دنبال است�اده از علمش نبود. به نظر من همه مهندسا رو مي ريختم بيرون يه سري ليسانس مديريت استخدام مي كردند خيلي كارخونه بيشتر پيشر�ت مي كرد. حالا بگذريم .....
خلاصه تو كارخونه يه بار يه آقاهه از �رانسه اومده بود بازديد. بعد با همه صحبت كرد و همه جاي كارخونه رو ديده بود و خلاصه چند تا كارخونه رو هم قبلا ديده بود.
آخر كار كه داشت مي ر�ت من ر�تم ازش پرسيدم به نظر شما ايراني ها چرا تو صنعت مو�ق نيستند. چي ديدي تو ايران و نظرت راجع به ايراني ها چيه ؟
برگشت گ�ت : ما اروپاييها لاغر و قد بلنديم ولي شما ايراني ها چاق (خپل) و قد كوتاه !!!!!!!!
منظورش اين بود كه ايراني ها در مورد همه زمينه ها يه چيزايي خيلي كم مي دونند ولي اروپاييها در مورد يك چيز ، متخصص مي شن و در اون مورد همه چيزو مي دونند.
مثلا خود من ، رشتم مكانيكه و كاري كه الان دارم انجام مي دم كار ساختمونه ، برنامه نويسي جزو كار دوممه و كارهاي سخت ا�زاري و اينجور كارها هم ت�ريحمه.
مترجمي زبان هم مي كنم اگه پاش بيا�ته كارهاي الكترونيكي هم مي كنم خلاصه كه آب حوض هم مي كشيم !!!!
ولي هيچ وقت نمي تونم بگم من تو �لان رشته بهترينم. يعني تو ايران اصلا ا�تخار نيست كه تو مثلا تو رشته خودت TOP باشي ولي چيزي از كاراي ديگه سر در نياري. چون يه روزي شايد واسه رشته تو بازار كار تو ايران نباشه و يا بازار كار خوب و مناسبي نباشه.
همين !

Saturday, September 28, 2002

خوب خدا جونم حکمتتو شکر !
عجیبه ! درست همون ساعت باید همون جایی باشی که نباید باشی !
آخه این همه ساعت توی روز , این همه جا تو خیابون چرا من باید همون دقیقه همون جایی باشم که نباید باشم. و اون چیزی رو ببینم که نباید ببینم.
شاید حکمتیه. یعنی حتما حکمتیه.
خیلی برام کلمه ارزش گرون تموم شد. ارزش چی ؟ بهای چی ؟ یا اصلا برای چی !؟
نمی دونم. خداجونم خودت خواستی. خودت نشونم دادی. خوب حتما باید می دیدم و با اون چیزایی که شنیده بودم و قبلا دیده بودم بگذارمش رو هم و ب�همم ! چیو ؟! اینکه چقدر خرم.
چرا باید از کسیکه ادعا می کنه دوستمه. ادعا می کنه بهترین دوستمه این جور چیزی رو ببینه.
خدا خواست چشمم باز شه. خدا خواست عقلم بیاد سرجاش. خدا خواست و خودش خواست...........

Wednesday, September 25, 2002

*يکبار بايد عاشق ديگری شد،* تا بيش از يک شدن را و لبريز شدن را و سرريز شدن را تجربه کرد. يکبار بايد سخن نگ�ت. �قط نگاه کرد. عاشقانه نگاه کرد. آنچه ما را به هم پيوند می دهد هميشه نه کلام، که گاه انديشه است. و راه بيان انديشه هميشه نه نوشتار، که گاه نگاه است. يکبار بايد به ديکری نگاه کرد.

پاراگرا� بالا رو از يه وبلاگ جديد التاسيس آوردم. خيلي حال كردم با اين وبلاگه. حر�اش به دل مي نشينه. حتما بخونينش.
اسمش عجيبه يه چيزي تو مايه هاي پوست انداختن
به هر حال من كه خوشم امود.

Sunday, September 22, 2002

بالاخره اول مهر شد و مدرسه ها باز شد ! یاد اون زمانی ا�تادم که خودم می ر�تم مدرسه. همیشه روز آخر تابستون دلم می گر�ت چون صبح باید زود پا می شدم. من بر عکش همه بچه ها که مدرسه رو دوست دارن و دلشون می خواد زودتر اول مهر شه و برن مدرسه پیش دوستاشون , اصلا علاقه ای به مدرسه نداشتم. یعنی هیچوقت دوست درست و حسابی تو مدرسه نداشتم. ولی تو دبیرستان اوضاع �رق کرد. چهار سال به یه گروه 60 ن�ری بودم. دو تا کلاس بودیم که همیشه و همه جا با هم بودیم. دوستای خوبی توشون دارم. مثل همین احسان یا امیر و علی و علیرضا و سلمان و ..... اوووه یه عالمه دوست. ما چون سال آخر برای درس خوندن از طر� مدرسه همه یک جا جمع شده بودیم و 24 ساعت با هم بودیم و درس می خوندیم و گاهی وقتها هم شیطونی می کردیم. بعضی وقتها بعضی جاها می ر�تیم و �یلم می دیدیم. یا مثلا دم در وقتی آب و حوا خوب می شد تریپ بسکتبال می شدیم هممون. خلاصه که دوستای خوبی شدیم و بهم عادت کردیم. چقدر چرت و پرت گ�تم که �قط خودم و ر�یقام می �همند. !!!!
نمی دونم امسال چه سری بود که هم مدارس و هم دانشگاهها خیلی هاشون از 31 شهریور باز شدند.
یه خبر خیلی جالبی هم که امروز خوندم اینه که دولت می خواد تعطیلات پنج شنبه رو بر داره. چون مثل اینکه مملکت خوابیده و همه کارها مونده. خدا به دادمون برسه.
دیروز می خواستم یه تکه کاغذ رو �کس کنم یه شرکتی تو تهران. چون خودم دستگاه �کس ندارم تنها راهی که به ذهنم رسید اداره پست بود. ر�تم منطقه پستی شهرک غرب دیدم کلی آدم دم درش وایسادن. برای ثبت نام تل�ن همراه.
ساعت 11 که من اونجا بودم یه چیزی در حدود 260 ن�ر توی ص� بودند. ر�تم تو می گم آقا �کس می خوام. می گه امروز پست تعطیله �قط ثبت نام تل�ن همراه. عجیب نیست ؟!
حالا می خوای به کی شکایت کنی ؟ اگه یارو حال کنه کارتو راه میندازه اگه حال نکنه هم باید مثل من آواره شهر بشی و بری دم در شرکته کاغذ رو بدی !؟!؟!؟!!!!!
خوب بالاخره اين بتن ريزي ساختمون ما تموم شد. ه�ته گذشته خيلي ه�ته سختي بود.
همش در حال دويدن بوديم كه براي روز بتن ريزي يعني ديروز همه چي آماده بشه ! ديروز اهم از ساعت 7:30 صبح تا 8 شب رو پا وايساده بوديم. خلاصه كه با هر جون كندني بود تموم شد.
اگه خدا بخواد از �ردا دوباره مي نويسم !‌

Saturday, September 14, 2002

به گزارش خبرگزاری رویتر یکی از وبلاگهای پرطر�دار ایرانی امروز به مدت 1 ساعت در دست هکری بی ادب بود !!!!! ای هکر بد. چرا کار بی ناموسی می کنی ! ؟

امروز صبح ر�تم دانشگاه برای انتخاب واخد. جاتون خلی برای اولین بار در زندگی دانشجوییم تو دانشگاه آزاد اینقدر زود کارم تموم شد. یعنی صبح ساعت 9 ر�تم و 11 اومدم بیرون !!!
سال اول که هیچ وقت یادم نمی ره. ساعته 8 صبح ر�تم و ساعت 5 عصر اومدم بیرون.
خلاصه که 19 واحد با خیال راحت گ�تم و از اونجایی که روزهای ه�ته برام مهم بود دیگه ن�همیدم با چه استادی گر�تم. خلاصه که این ترم بنده با 19 واحد �قط 3 روز کلاس دارم !

راستی یکی از دوستای من از دستم ناراحت شده ! شاید به خاطر وبلاگم و چیزایی که توش می نویسم. از همین جا ازش معذرت می خوام .!
من حتما دلیلی داشته اگه چیزی رو اینجا نوشتم !

بعد از اون حال گیری از احسان و من. حالا یه سری از دوستاش برای روز تولدش مثل اینکه سورپریزش کردن !
وبلاگشو نگاه کنید.

تولدت مبارک احسان جون !!!!!!

Thursday, September 12, 2002

دو تا ات�اق مهم امروز ا�تاد !!!

یکیش خیلی منو خوشحال کرد و یکیش خیلی ناراحت !

خوبه :
یه دوست خوب اومد پیشم. خیلی احساس نزدیکی بهش می کنم. خیلی باهاش راحتم. اصلا احساس نمی کنم که موذبم. هیچی رو لازم نیست ازش پنهون کنم. خیلی �همیدست. .....

بده : !!!!

یه روز عصری تل�نم زنگ زد. گ�تن بیا �لان جا. ما هم ر�تیم. دیدیم یه آدمی اونجاست که خیلی عجیبه ! از همون روز اول �همیدم که با بقیه آدمای این شهر (اونایی که من میشناختم) �رق می کنه ! دیدم خیلی راحته. دیدم بی شیله و پیله است. دیدم اگه بهت می گه ازت خوشم اومده واقعا خوشش اومده. دیدم نمیره پشت سرت (مثل بعضیها) حر� بزنه ! دیدم خیلی راحته !!!! اون روز دلم از دست این آدم گر�ت. چون تازه اولین باری بود که می دیدمش و یه چیزی بهش گ�تم که بهش برخورد. ولی من حر� دلمو بهش زدم. منم می خواستم مثل خودش باشم. می خواستم حر�امو تو روش بزنم نه (مثل بعضیها !!) پشت سرش.
دو روز بعد باز دیدمش. دیدم دلش ازم پر نیست (مثل بعضیها) کینه بدل نمی گیره. دیدم حر�امو می �همه. دیدم راحته !!!!
دو روز دیگه گذشت دوباره دیدمش. این د�عه بیشتر نزدیک بودیم. خیلی راحت بودیم. دیدم خاکیه. دیدم ظاهر و باطن یکیه. دیدم اهل حاله . دیدم حر�مو گوش میده. دیدم کمک می کنه. دیدم مادیات (مثل بعضیها!) براش ارزشی نداره. بازم دیدم راحته !!!!!!
بازم دیدمش. دیدم بغض داره. دیدم چشاش پ� کرده. دیدم خوب معنی مهمون نوازی رو �همیده ! دیدم خوب حقشو گذاشتن ک� دستش. دیدم خوب جواب یه رنگ بودنشو با دو رنگی دادن ! دیدم هوا کثی�ه. دیدم دود تو ریه هاشو پر شده (آخه هوای شهر ما خیلی آلوده است) , دیدم هنوزم با من راحته. دیدم هنوزم یه رنگه. دیدم هنوزم با اینکه زجر کشیده می خنده. دیدم تو چهرش غمه (غم تنهایی) آخه با یه امیدی به خاطر 4 تا دوست از خیلی چیزا گذشته و خودشو به خطر انداخته و حالا �همیده دوستیها �قط مال Email دیدم حس کرده دوستیها واقعی نیست. دیدم یه رنگیش کار دستش داده ! این د�عه دیدم خیلی ناراحته !!!!!!!

آره من تو ه�ته گذشته یه دوست خارجکی پیدا کردم. یه دوست واقعی. یه دوست خوب. ولی این دوست من با دل شکسته ر�ت. این دوست من ناراحت ر�ت. همه وقتی می رن گریه می کنن ولی این دوست من داشت در می ر�ت. از دست کی , نمی دونم ! یعنی می دونم ولی نمی خوام باور کنم که می دونم.
دوست من ر�ت اما به جای سوغاتی با خودش یه کوله بار غم برد که چند وقتی مشغول �راموش کردنش باشه. آی آدمایی که دم از عشق می زنین. کجایین ؟! آی آدمایی که می خواستین به پاش �رش قرمز پهن کنین , کجایین. آهای .... با شمام با خود تو. آره ! تو. تویی که اینو می خونی و می دونی من دارم چی میگم. کجایی
غربت خیلی بده ! خیلی بد. از همه بدتر اینه که تو شهر خودت غریب باشی !!!!!!!!

Wednesday, September 11, 2002

احسان امروز از حسادت نوشت ، منم مي خواستم بنويسم ولي ديگه ديدم تكراري مي شه ! من يه چيز ديگه مي نويسم.

از قديم نديم گ�تن ايروني ها مهمون نوازن ! ولي مثل اينكه اين نسل جديد ، مهمون نوازي رو هم مثل بقيه خصلتهاي خوب قديمي داره �راموش مي كنه !
يادمه هر وقت ما از خارج از كشور (مخصوصا) مهمون داشتيم ، چون مي دونستيم اون طر� تو ديار غربت خيلي سختي كشيده ، حسابي دور و برش رو مي گر�تيم و نمي ذاشتيم تنها بشه.
نمي ذاشتيم بهش بد بگذره. ولي اين روزا اوضاع عوض شده. به يارو ميگيم تو رو خدا اومدي ايران بيا پيش ما ! بعدش كه مياد يه جورايي حالشو مي گيريم !!!!!!
حالا اگه مي خواي حالشو بگيري دورادور بگير ! بابا چه كرميه كه بياد پيشت بعد حالشو بگيري !!!؟

خوب ! چند وقته موضوعي براي نوشتن ندارم. از احوالاتم بپرسيد بد نيستم. مي گذره !
ديروز ناهار ر�ته بوديم رستوران چيلي !‌ جاتون خالي خيلي خوش گذشت. من كه با غذاهاي چيلي خيلي حال مي كنم.

راستي منم با احسان موا�قم. اين ندا واقعا دختر منسجميه‌ ! من كه خيلي باهاش حال مي كنم. خداييش �كرش يه جورايي از خيلي از اين دخترايي كه ادعاي بزرگ شدن و روشن �كري و ... دارند ، باز تره! مسائل رو يه جورايي مي بينه كه خيلي ها نمي تونن ببينن !

Friday, September 06, 2002

الان داشتم وبلاگ احسان رو می خوندم یه سرویس توپ Hosting معر�ی کرده , من که خیلی حال کردم.
احتمالا می رم می گیرم. آخه 5000 تومن پول یه شب شام خوردن اونوقت یکسال از شر این تبلیغ BLOGSPOT خلاص میشم !

حتما برین اینجا جزئیات بیشتر رو بخونین !
و�تی دستام خالی باشه ء و�تی باشم عاشق توء غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم ! با تموم بیپناهی به تو تکیه داده بودم
هر بلایی سرم اومدء همه زجری که کشیدم ء همر و بجون خریدم ولی از تو نبریدم
هر جا بودم با تو بودم ء هر جا ر�تم تو رو دیدم ء تو سبک شدن تو رویا همه جا به تو رسیدم

اگه احساسمو کشتی ء اگه از یاد منو بردی ء اگه ر�تی بی ت�اوت به غریبه سر سپردی
بدون اینو که دل من شده جادو به تلسمت ء یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت
هر بلایی سرم اومد همه زجری که کشیدم ء همر و بجون خریدم ولی از تو نبریدم
هر جا بودم با تو بودم ء هر جا ر�تم تو رو دیدم ء تو سبک شدن تو رویا همه جا به تو رسیدم
اگه احساسمو کشتی ء اگه از یاد منو بردی ء اگه ر�تی بی ت�اوت به غریبه سر سپردی
بدون اینو که دل من شده جادو به تلسمت ء یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت
یکی هست اینور دنیا که تو یادش مونده اسمت

Wednesday, September 04, 2002

بابا نميشه آدم مضخر�ات بنويسه ّ؟ّ؟!؟!؟!؟ آخه يكي نيست بگه من اگه بخوام مثلا ميم و يا سه تا نقطه بنويسم (حي� كه تو كامپيوتر نميشه وگرنه حتما مي نوشتم) به .... چه ربطي داره !
آقا خيلي حال داد. من اگه مي دونستم به غلط ديكته بنويسم 8 تا نظر مياد برام . 10 تا غلط مي نوشتم تا بشه 80 تا D:
خوب موضوع ندارم واسه نوشتن. جز اينكه شمال خيلي خوبه ؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!‌
آب هم بهترين مايع دنياست ؟!؟!؟!؟!
زندگي هم زيباست !

Sunday, September 01, 2002

امروز از اون روزای مضخر� بود.
حسابی خسته شدم. صبح که با احسان و نوید پیچ و مهره ر�تیم یه جا برای یه کاری. بعد از اون با احسان اومدیم سر ساختمون و شروع کردیم به وبگردی که دیدم سر و صدا از دم در میاد. ر�تم دیدم بله ! از سازمان آب اومدند و دارن آب تمام ساختمونهای در حال ساخت محل رو می بندند. کلی دعوا و داد و بی داد شد. یکی می گ�ت مگه شماها شمرین و خلاصه !! من که دیدم با دعوا کار درست نمی شه �قط یه گوشه وایسادم یارو کارشو کرد. جالبه همسایه بقلیمون تهدیدش کرد که اگه دست به کنتور بزنه با بیل میزنه تو سرش !! قربون قوانین مملکتمون برم. خلاصه که آب ما رو بستند ! (سوء تعبیر نشه ؟!)
دیدم اینجوری نمی شه احسان رو گذاشتم سر شهرک و ر�تم دنبال تانکر آب. جاتون خالی جا دادن یه تانکر آب 6 هزار لیتری توی یک وانت اونم با 4 تا کارگر زپرتی. خودتون حساب کنین که چرا از ساعت 3 تا 5 طول کشید بار وانت کنیمش. خسته و کو�ته اومدم سر ساختمون و پیادش کردیم. خلاصه که خیلی داغون بودم.
عصر اومدم نشستم پای اینترنت داشتم دنبال یه سری رابط برای PHP , و Voice Streaming می گشتم و به یه جاهایی رسیدم وزنگ زدم به احسان بگم که دیدم آقا مشغول گردش و ت�ریح هستند. با امیر و خورشید خانم و دیگه نمی دونم کیا. بماند که چقدر یه جاهاییم سوخت که چرا من باهاشون نیستم و من بدبخت اینهمه خر حمالی کردم و آقایون در حال ص�ا هستند. خلاصه روحیه نمونده برام امشب.